مانیمانی، تا این لحظه: 11 سال و 2 ماه و 13 روز سن داره

من و مامانی و بابایی

سیزدهمین مسافرت

امسال هم دقیقا همزمان با سال گذشته 5 خرداد بابا حامد رفت چین و ماهم دوباره برای اینکه تو اینجا دلتنگ بابایی نشی 10خرداد با باباجون و مامان جون و خاله جون محبوبه رفتیم نوشهر البته دایی جون مهدی اینا هم یه چند روزی بهمون ملحق شدن و واقعا چقدر خوب شد که رفتیم سفر و تو حتی 1 بار هم اونجا سراغ بابارو نگرفتی ولی وقتی تو خونه بودیم صبح تا چشماتو باز میکردی میگفتی بریم بابا و همش یهونشو میگرفتی.خیلی سفر خوبی بود و شما بچه ها کلی آب بازی و ماسه بازی و بدو بدو کردید و برای اینکه خیلی سفرمون یکنواخت نشه یه وقتایی یه مقدار هم با هم گلاویز میشدید گلی جون نقاش ...
26 خرداد 1394

اخبار27ماهگی

از عادتای کوتاه مدتت توی این ماه این بود که تا بهت میگفتم فلان کارو نکن سریع در جوابم میگفتی: بدِ بدی دوست ندارم بولو اونتون(برو خونتون) منم نمیدونستم الان باید اینجوری باشم یا اینجوری . برای دومین بار بردیمت آرایشگاه برخلاف دفعه قبل اصلا گریه نکردی و مثل یه جنتلمن صاف نشستی رو صندلی تا آخر کار مادر جون هنوز راه نیوفتاده و ما همچنان در رفت و آمدیم مهمترین اتفاق این ماه مستقل شدن و رفتن به اتاق خودت بود که خیلی خوب و راحت با این قضیه کنار اومدی البته من کنار تختت میشینم تا خوابت ببره و بعد میرم .بعضی وقتا نصفه شب بیدار میشی و میگی مامان بیا و منم تا میام تو اتاق ومنو میبینی خیالت راحت میشه و دوباره میخوابی.البته از وقتی...
19 خرداد 1394
1